در اين ايام فرصت خوبي است که شناخت خودمان را نسبت به مکتب عاشورا و مکتب حسيني عمق ببخشيم و سؤال هايي را که درباره ي مسائل مربوط به قيام ابي عبدالله در اذهان همه به خصوص در اذهان نوجوانان و جوانان پديد مي آيد، مورد بحث قرار دهيم، تا معرفت همه ما، به ويژه جوانان عزيز نسبت به سالار شهيدان (ع) و قيام بزرگ او بيشتر شود، و بتوانيم در سايه معرفت بيش تر، هم براي دنياي خود و هم براي آخرتمان بهره ي بيش تري ببريم.
در نظر مي گيريم نوجواني را که تازه به رشد فکري رسيده است و مي خواهد همه ي مسائل و پديده هاي اجتماعي و آنچه را در اطرافش مي گذرد بفهمد، و علت آن ها را درک کند، تا ارزيابي روشني از مسائل و پديده هاي پيرامون خود داشته باشد. نوجوان در ايام محرم مي بيند جلساتي تشکيل مي شود، مردم لباس سياه مي پوشند، پرچم هاي سياه نصب مي کنند. او مشاهده مي کند هيأت هاي عزاداري، سينه زني و زنجيرزني تشکيل مي شود و مردم اشک مي ريزند. او شاهد پديده هايي است که سابقه اي در ساير ايام ندارد، يا در ساير اجتماعات ديده نمي شود. طبعاً اين سؤال براي وي مطرح مي شود که اين مراسم به چه منظوري است؟ چرا بايد انسان لباس سياه بپوشد؟ چرا بايد مردم تا پاسي از شب به سر و سينه بزنند؟ چرا بايد اين همه اشک بريزند؟
معمولاً جواب هاي ساده اي داده مي شود که سيدالشهداء (ع) در راه خدا و اسلام شهيد شده اند و بايد به ياد آن حضرت اشک بريزيم؛ و يا اين که عزاداري براي امام حسين (ع) ثواب دارد؛ آن حضرت روز قيامت ما را شفاعت خواهند فرمود. نوجوانان ما کم و بيش چنين جواب هايي را مي شنوند. اما اگر بنده، خودم را در حد جواني با اين پرسش ها فرض کنم، اين پاسخ ها برايم چندان قانع کننده نخواهد بود.
پرسش هايي را که در اين زمينه مطرح مي شود، مي توان به چهار سؤال تحليل کرد. سعي ما بر اين است که هر يک از اين سؤال ها را جداگانه جواب دهيم تا بتوانيم سطح شناخت نوجوانان و جوانان عزيزمان را نسبت به مراسم عاشورا ارتقا بخشيم و فرهنگ عاشورايي را بيش تر روشن کنيم.
چرا بايد حادثه عاشورا را گرامي بداريم؟
چرا بايد خاطره ي حادثه اي را که1360 سال پيش اتفاق افتاده است، زنده کرد و مراسمي به ياد آن خاطره برگزار کرد؟ اين رويداد جرياني تاريخي بوده است که زمان آن گذشته است؛ تلخ يا شيرين، هرچه بوده است آثار آن تمام شده است. چرا بايد بعد از گذشت نزديک به چهارده قرن، ياد آن جريان و آن حادثه را زنده نگه داريم و مراسمي براي آن بر پا داريم؟
پاسخ اين سؤال، چندان مشکل نيست. براي اين که به سادگي مي توان به هر نوجواني تفهيم کرد که حوادث گذشته هر جامعه مي تواند در سرنوشت و آينده آن جامعه آثار عظيمي داشته باشد. تجديد آن خاطره ها در واقع نوعي بازنگري و بازسازي آن حادثه است، تا مردم از آن جريان استفاده کنند. اگر حادثه ي مفيدي بوده است و در جاي خود منشأ آثار و برکاتي به شمار مي رفته است، بازنگري و بازسازي آن نيز مي تواند مراتبي از آن برکات را داشته باشد. علاوه بر اين، در همه ي جوامع انساني مرسوم است که به نوعي، از حوادث گذشته خود ياد مي کنند؛ آن ها را بزرگ شمرده و به آن ها احترام مي گذارند. خواه مربوط به اشخاصي باشد که در پيشرفت جامعه ي خود مؤثر بوده اند، نظير دانشمندان و مخترعان، و خواه مربوط به کساني باشد که از جنبه ي سياسي و اجتماعي، در رهايي ملت خود نقش مؤثري داشته اند و قهرمان ملي بوده اند. همه عقلاي عالم براي اين گونه شخصيت ها آيين هاي بزرگداشتي را منظور مي کنند. اين کار بر اساس يکي از مقدس ترين خواسته هاي فطري است که خدا در نهاد همه ي انسان ها قرار داده است، و از آن به «حس حق شناسي» تعبير مي کنيم. لذا اين خواسته ي فطري همه ي انسان ها است که در برابر کساني که به آن ها خدمت کرده اند حق شناسي و شکرگزاري کنند، آنان را به خاطر داشته باشند و به ايشان احترام بگذارند. علاوه بر اين، ياد آن خاطره ها، در صورتي که در سعادت جامعه تأثيري داشته، مي تواند عامل مؤثر ديگري را در زمان بيان خاطره ها بيافريند. در اين صورت، گويا خود آن حادثه تجديد مي شود.
از آن جا که معتقديم حادثه ي عاشورا حادثه ي عظيمي در تاريخ اسلام بوده است، و نقش تعيين کننده اي در سعادت مسلمان ها و روشن شدن راه هدايت مردم داشته است، اين حادثه در نظر ما بسيار ارزشمند است. لذا بزرگداشت و بازسازي اين حادثه و به خاطر آوردن آن، موجب مي گردد تا بتوانيم از برکات آن در جامعه ي امروز نيز استفاده کنيم. اين جواب را به طور کلي مي توان در مقابل سؤال نوجوان ها ارائه داد و آنان را قانع کرد که زنده نگه داشتن ياد بعضي از خاطره ها و بازسازي برخي از حوادث که در گذشته اتفاق افتاده است، کار عاقلانه اي است، و ممکن است منافع و مصالحي را براي جامعه تأمين کند. همان طور که اصل آن حادثه تأثير مفيدي در جامعه ي آن روز داشته، تجديد خاطره و بازسازي آن نيز مي تواند آثاري متناسب با خود داشته باشد. در پاسخ به سؤال اول که «چرا بايد ياد عاشورا را زنده نگه بداريم؟ » به همين اندازه بسنده مي کنيم.
چرا براي بزرگداشت عاشورا به روش بحث و گفتگو اکتفا نمي شود؟
سؤال دومي که از تحليل آن سؤال کلي به دست مي آيد اين است که زنده نگه داشتن ياد عاشورا فقط منحصر به اين نيست که انسان سينه زني و گريه کند، شهر را سياه پوش کند، مردم تا نيمه هاي شب به عزاداري بپردازند و حتي گاهي روزها کار و زندگي خود را تعطيل کنند؛ مخصوصاً با توجه به اينکه اين امور ضررهاي اقتصادي به دنبال دارد. در حال که ممکن است اين خاطره ها به گونه اي تجديد شود که ضررهاي اقتصادي و اجتماعي کم تري داشته باشد. اين سؤال را بر اساس اين فرض به اين صورت مطرح مي کنم که روحيه ي بسياري از مردم با مسائل اقتصادي و مادي بيش تر سازگار است و مردم به اين مسائل بيش تر توجه دارند. در اين صورت آنان حوادث را بر اثر منافع يا ضررهاي مادي و اقتصادي ارزيابي مي کنند. نوجواني را فرض مي کنيم که هنوز تربيت ديني کاملي نيافته است. ممکن است اين سؤال به ذهن او بيايد که انجام اين قبيل امور ضررهاي اقتصادي در پي دارد. توليد کم مي شود، وقت اشخاص گرفته مي شود، هنگامي که مردم تا نيمه شب عزاداري مي کنند، روز بعد توان کار کردن ندارند. دو ماه جامعه بايد نوعي سستي و رخوت را بپذيرد، براي اين که ياد اين حادثه زنده داشته شود. در حالي که راههاي ديگري نيز براي بزرگداشت واقعه عاشورا وجود دارد. مثلاً جلسات بحث، ميزگرد يا سمينارهايي ترتيب داده شود، و با تماشاي بحث و گفتگو خاطره ي اين حادثه براي مردم تجديد شود. ديگر دو ماه عزاداري و گريه کردن و بر سر و سينه زدن، چرا بايد صورت پذيرد؟ حتي اگر يک مجلس کافي نيست، مي توان مجالس متعدد، کنفرانس و کنگره بر پا کرد. مگر زنده نگه داشتن يک خاطره صرفاً به اين است که مردم بر سر و سينه بزنند و خود را اذيت کنند؟
بعد از اين که پذيرفتيم زنده داشتن ياد عاشورا و حسين بن علي (ع) براي ما مفيد است و در جامعه ي ما اثر مطلوب دارد، سؤال دوم اين است که چرا اين بزرگداشت بايد به اين شکل صورت بگيرد؟ در تمام دنيا هنگامي که مي خواهند از بزرگان خود به بزرگي ياد کنند، مراسمي تشکيل مي دهند، بحث و گفتگو برگزار مي کنند؛ اما چرا مراسم بزرگداشت عاشورا بايد به اين شکل باشد؟
جواب اين سؤال تا حدودي از سؤال اول پيچيده تر است. جواب اين است که البته بحث درباره ي شخصيت سيدالشهداء (ع)، تشکيل ميزگردها، کنفرانس ها، سخنراني ها، نوشتن مقالات و امثال اين قبيل کارهاي فرهنگي، علمي و تحقيقات، بسيار مفيد و لازم است. و البته در جامعه ما نيز انجام مي شود و به برکت نام سيدالشهداء (ع) و عزاداري آن حضرت، بحث، گفتگو و تحقيقات زيادي پيرامون اين امور صورت مي گيرد و مردم نيز معارف را فرا مي گيرند. اين فعاليت ها به جاي خود لازم است، اما آيا براي اين که ما از حادثه عاشورا بهره برداري کامل کنيم، اين اقدامات کافي است؟ يا اين که امور ديگري نيز مثل همين عزاداري ها به جاي خود لازم است؟ جواب دادن به اين سؤال متوقف در اين است که ما نظري روان شناسانه به انسان بيندازيم و ببينيم عواملي که در رفتار آگاهانه ي ما مؤثر است فقط عامل شناختي و معرفت است يا عوامل ديگري هم در شکل دادن رفتارهاي اجتماعي ما مؤثر است.
هنگامي که در رفتارهاي خود دقت کنيم درمي يابيم که در رفتارهاي ما دست کم دو دسته از عوامل نقش اساسي ايفا مي کنند. يک دسته عوامل شناختي، که موجب مي شود انسان مطلبي را بفهمد و بپذيرد. طبعاً مطلب مورد نظر از هر مقوله اي که باشد، متناسب با آن از استدلال عقلي، تجربي و يا راههاي ديگر استفاده مي شود. قطعاً شناخت در رفتار ما تأثير زيادي دارد، اما يگانه عامل مؤثر نيست. عوامل ديگري هم هستند که شايد تأثير آن ها در رفتار ما بيش تر از شناخت باشد. اين عوامل را به طور کلي انگيزه ها، و به تعبيرات ديگري احساسات و عواطف، تمايلات، گرايش ها، ميل ها، غرائز و عواطف مي نامند. اين ها سلسله اي از عوامل دروني و رواني است که در رفتار ما مؤثر است. هرگاه شما رفتار خود را تحليل کنيد، خواه رفتار مربوط به زندگي فردي شما باشد، و خواه رفتار خانوادگي، رفتار اجتماعي، يا رفتار سياسي شما باشد، مي بينيد عامل اصلي که شما را به انجام آن رفتار واداشته است همين عوامل تحريک کننده و برانگيزاننده است. مرحوم شهيد استاد مطهري در اين مورد تشبيهي داشتند. ايشان رفتار انسان را به خودرو تشبيه مي کردند. يک خودرو براي حرکت به دو عامل نيازمند است. عاملي که انرژي مکانيکي را در خودرو توليد کند، تا خودرو به کمک آن بتواند حرکت کند. غير از انرژي مکانيکي، يک خودرو بايد چراغ هم داشته باشد تا راه را بنماياند و خودرو داخل دست انداز و گودال و پرتگاه نيفتد. اگر در محيط تاريکي موتور خودرو خيلي خوب کار کند و انرژي مکانيکي هم توليد کند، اما راه را نبينم، ممکن است با خطرهاي بسيار جدي مواجه شويم. ممکن است تصادفاتي روي دهد که به قيمت جان راننده و سرنشينان تمام شود. پس خودرو بايد علاوه بر داشتن سوخت براي توليد انرژي مکانيکي، چراغ هم داشته باشد تا راه را به ما بنماياند. همچنين وجود انسان هم به دو نوع عامل نيازمند است. عاملي بايد در درون ما باشد تا ما را برانگيزاند. بايد هر کاري ميلي داشته باشيم تا آن کار را انجام دهيم. بايد شور و شوقي نسبت به انجام آن کار پيدا کنيم، علاقه اي نسبت به آن کار داشته باشيم تا بر انجام آن اقدام کنيم. و ديگر اين که بايد بدانيم به چه دليل بايد اين کار را انجام دهيم؟ اين کار، براي ما چه فايده اي دارد؟ و چگونه بايد آن را انجام دهيم؟ موارد از اين قبيل از جمله عوامل شناختي است. اين عوامل را بايد به دقت مورد مطالعه قرار داد و از طريق تجربه يا استدلال فرا گرفت. لازم است با مراجعه به منابع، متناسب با کاري که مي خواهيم انجام دهيم شناختهاي لازم را به دست آوريم. اما فقط شناخت کافي نيست تا ما را به حرکت درآورد.
عامل رواني ديگري نياز داريم تا ما را به سوي کار برانگيزاند و به طرف انجام کار سوق دهد. اين گونه عوامل را انگيزه هاي رواني مي نامند. اسم هاي ديگري هم دارد؛ سائقه، احساسات و عواطف و مانند آنها. اين عوامل در مجموع، ميل به حرکت را در انسان به وجود مي آورد، عشق به انجام کار را ايجاد مي کند، و شور و هيجان به وجود مي آورد. تا اين عوامل نباشد کار انجام نمي گيرد. حتي اگر انسان به يقين بداند که فلان ماده ي غذايي براي بدن او مفيد است، اما تا اشتها نداشته باشد و يا تا اشتهاي او تحريک نشود، به سراغ خوردن آن غذا نمي رود. اگر فرضاً اشتهاي کسي کور شود، و يا به بيماري مبتلا شود که اشتها پيدا نکند، هر چه به او بگويند که اين ماده ي غذايي براي بدن او خيلي مفيد است، تمايلي به خوردن آن پيدا نمي کند؛ پس غير از آن دانستن بايد اين ميل و انگيزه نيز در درون انسان باشد. مسائل اجتماعي و سياسي هم همين حکم را دارد. هر چه شخص بداند فلان حرکت اجتماعي خوب و مفيد است، تا انگيزه اي براي انجام آن حرکت نداشته باشد حرکتي انجام نمي دهد. مي گويد قبول دارم که انجام آن خوب است، اما من بايد انگيزه اي داشته باشم، عاملي بايد مرا به حرکت درآورد تا آن کار را انجام دهم.
حال، بعد از اين که پذيرفتيم بايد حرکت هاي آگاهانه و رفتارهاي انساني دو دسته عوامل شناختي و انگيزشي يا عواطف و احساسات لازم است و بعد از اين که دانستيم حرکت سيدالشهداء (ع) چه نقش مهمي در سعادت انسان ها داشته است، متوجه خواهيم شد اين شناخت خود به خود براي ما حرکت آفرين نمي شود. هنگامي دانستن و به ياد آوردن آن خاطره ها ما را به کاري مشابه کار امام (ع) و به پيمودن راه او وا مي دارد که در ما نيز انگيزه اي به وجود آيد و بر اساس آن، ما هم دوست داشته باشيم آن کار را انجام دهيم. خود شناخت، اين ميل را ايجاد نمي کند؛ بلکه بايد عواطف ما تحريک شود و احساسات ما برانگيخته شود تا اين که ما هم بخواهيم کاري مشابه کار او انجام دهيم. پس تحقق چنين امري نيازمند دو دسته از عوامل است. جلسات بحث و گفتگو و سخنراني ها مي تواند آن بخش اول را تأمين کند، يعني شناخت لازم را به ما بدهد. اما عامل ديگري هم براي تقويت احساسات و عواطف لازم داريم. البته خود شناخت، يادآوري و مطالعه ي يک رويداد مي تواند نقشي داشته باشد، اما نقش اساسي را چيزهايي ايفا مي کند که تأثير مستقيمي بر احساسات و عواطف ما داشته باشد.
هنگامي که صحنه اي بازسازي مي شود و انسان از نزديک به آن صحنه مي نگرد، اين مشاهده با هنگامي که انسان بشنود چنين جرياني واقع شده، يا اين که فقط بداند چنين حادثه اي اتفاق افتاده است، بسيار تفاوت دارد. خود شما مي توانيد اين نکته را در زندگي خود تجربه کنيد. چيزي را که مطلع شديد انجام شده، يا انجام مي شود، اما وقوع آن را نديده ايد، تأثير آن نسبت به زماني که به چشم خودتان ديده ايد که آن حادثه واقع شده، تفاوت زيادي خواهد داشت. همه ي ما مي دانيم که در اين شهر مردم محروم زيادي هستند اما ديدن يک شخص محروم با يک حالت رقت آور مي تواند در ما تأثيري ببخشد که صرف دانستن، هيچگاه آن اثر را ندارد. وقتي انسان حالت رقت آور مريضي و يا حالت طفل يتيمي را ديد، اثري در روح او ايجاد مي شود که هرگز دانستني ها چنين اثري را نمي تواند داشته باشد. اين مطلب را، هم مي توانيم در زندگي خودمان تجربه کنيم و هم از منابع ديني استفاده کنيم.
اکنون به عنوان مثال داستاني را از قرآن کريم يادآوري مي کنم که همه شنيده ايد. مي دانيد که حضرت موسي (ع) از جانب خداوند به کوه طور دعوت شد تا در آن جا عبادت کند. آنچه به مردم گفته شد اين بود که ايشان يک ماه در آن جا خواهد ماند. اما اراده ي خدا آن بود که حضرت موسي چهل روز بماند: «و واعدنا موسي ثلاثين ليله و أتممناها بعشر» (1) آن ده روز را مردم نمي دانستند، و اين آزمايشي براي قوم بني اسرائيل بود تا نشان دهد آنان تا چه اندازه در ايمانشان استوار هستند. بعد از اين که سي روز تمام شد، بني اسرائيل نزد هارون ـ که جانشين موسي بود ـ آمدند و پرسيدند چرا برادرت نيامد؟ از تأخير او معلوم مي شود که ما را تنها گذاشته و خود رفته است. مجدداً پرسيدند چرا موسي نيامد؟ از تأخير او معلوم مي شود که ما را تنها گذاشته و خود رفته است. سامري از اين فرصت استفاده کرد و آن گوساله را ساخت و مردم را به پرستش گوساله دعوت کرد و گفت: «هذا الهکم و اله موسي»، (2) اين خداي شما است و خداي موسي نيز همين است. خدايي که موسي مي گفت من در کوه طور با او مناجات کنم، آن خدايي که موسي را به رسالت مبعوث کرده است، آن خدا همان است که من او را ساخته ام. بسياري از بني اسرائيل در برابر گوساله به سجده افتادند و مشغول پرستش آن شدند. خداي متعال در طور به حضرت موسي وحي کرد که در ميان قومت چنين جرياني اتفاق افتاده است و در طي اين غيبت ده روزه ي تو، مردم گوساله پرست شده اند. حضرت موسي هم شنيد اما عکس العملي نشان نداد. ده روز تمام شد و بعد از چهل روز الواح آسماني را که بر او نازل شده بود براي مردم آورد تا ايشان را به اطاعت از احکام الهي و عمل به شريعت نازل شده دعوت کند. وقتي حضرت برگشت ديد مردم گوساله مي پرستند. به محض اين که ديد در حال پرستش گوساله هستند، عصباني شد، به گونه اي که الواح را به کناري پرتاب کرد: «و القي الالواح و أخذ برأس اخيه يجره اليه» (3) به سراغ برادرش حضرت هارون رفت، و سر او را گرفت و با عصبانيت به سوي خود کشيد و از او بازخواست کرد که چرا اجازه دادي مردم گمراه گردند؟ «أفعصيت أمري» (4)، به کل داستان کاري ندارم. منظورم تذکر فرق بين دانستن و مشاهده کردن است. خدا به حضرت موسي از ماجراي گوساله پرستي قوم او خبر داده بود. حضرت موسي نيز در مورد آن هيچ شکي نداشت. زيرا خبري بود که خدا به او داده بود. وقتي خبر را شنيد چندان آثار غضب در او ظاهر نشد. اما زماني که بازگشت و ديد که مردم گوساله مي پرستند، آشفته شد و نتوانست تحمل کند. به سراغ برادر خود رفت و به او اعتراض کرد. مقصود بيان فرق بين دانستن و ديدن است.
خداي متعال انسان را به گونه اي آفريده است که هنگامي که چيزي را مي بيند يا مناظري را مشاهده مي کند، اثري مي پذيرد که هيچ گاه گفته ها، شنيده ها و دانسته ها آن اثر را ندارد. هرگاه صحنه هايي را بسازيم و بازسازي کنيم، خواه در قالب سنتي و يا با استفاده از روش هاي جديد و به صورت نمايش و فيلم، به گونه اي که جريان عاشورا را براي مردم مجسم کند، بازسازي آن صحنه ها و نشان دادن آن ها اثري دارد که گفتن و دانستن آن ها نمي تواند آن اثر را داشته باشد. نمونه ي اين مسأله را شما خود بارها تجربه کرده ايد. مکررا حوادث عاشورا را شنيده ايد و در ذهن شما جاي گرفته است. مي دانيد امام حسين (ع) روز عاشورا چگونه به شهادت رسيد، اما آيا دانسته هاي شما اشک شما را جاري مي کند؟ وقتي در مجالس شرکت مي کنيد و مرثيه خوان مرثيه مي خواند، مخصوصاً اگر لحن خوبي هم داشته باشد و به صورت جذابي داستان کربلا را براي شما بيان کند، آن گاه مي بينيد که بي اختيار اشک شما جاري مي شود. اين شيوه مي تواند در تحريک احساسات شما تأثيري داشته باشد که خواندن و دانستن چنان اثري را ندارد. به همين نسبت آنچه ديده مي شود به مراتب مؤثرتر از شنيدني ها است. منظور از اين توضيحات آن بود که ما علاوه بر اين که بايد بدانيم چرا ابي عبدالله قيام کرد، و بدانيم که چرا مظلومانه شهيد شد، بايد اين مطلب به گونه اي بازسازي شود تا حتي المقدور بهتر بشنويم و ببينيم تا عواطف و احساسات ما برانگيخته تر شود. هر اندازه اين ها در برانگيخته تر شدن عواطف و احساسات ما مؤثرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگي ما مؤثرتر خواهد بود. بنابراين صرف بحث و بررسي عالمانه ي واقعه ي عاشورا نمي تواند نقش عزاداري را ايفا کند. بايد صحنه هايي در اجتماع به وجود آيد که احساسات مردم را تحريک کند. همين که صبح از خانه بيرون مي آيند مي بينند شهر سياه پوش شده است، پرچم هاي سياه نصب شده است، خود اين تغيير حالت، دل ها را تکان مي دهد. گرچه مردم مي دانند فردا محرم است، اما ديدن پرچم سياه اثري را در دل آن ها مي گذارد که دانستن اين که فردا اول محرم است آن اثر را نمي گذارد. راه انداختن دسته هاي سينه زني با آن شور و هيجان خاص خود مي تواند آثاري را به دنبال داشته باشد که هيچ کار ديگر آن آثار را ندارد.
پس سؤال دوم اين بود که چرا خاطره سيدالشهداء (ع) را فقط با بحث و گفتگو، سخنراني، تشکيل ميزگرد و نظاير آن زنده نگه نمي داريم؟ چرا بايد عزاداري کرد؟ جواب اين است که اين صحنه ها بايد به وجود بيايد که غير از عامل شناخت، احساسي ـ عاطفي نيز در ما تقويت شود. اگر اين عواطف تحريک شود، آن گاه مي تواند اثر کند. نمونه ي چنين تأثيري را مي توانيد در زندگي فردي و نيز زندگي اجتماعي خود بيابد. به خصوص در اين سي ـ چهل سال اخير که حرکت حضرت امام قدس سره عليه دستگاه طاغوت و کفر شروع شد. ملاحظه کرديد که در ايام محرم و صفر نام سيدالشهداء (ع) و عزاداري سيدالشهداء (ع) مردم را به حرکت وادار مي کرد. اين شور و هيجان جز در ايام عاشورا پيدا نمي شود و جز با همين مراسم سنتي عزاداري يا نظاير آن حاصل نمي شود؛ بايد عمل کرد. و رفتاري نشان داد که احساسات و عواطف مردم را تحريک کند، آن گاه اثر بخش خواهد بود. اين جا است که متوجه مي شويم چرا امام قدس سره بارها مي فرمود آنچه داريم از محرم و صفر داريم. (5) چرا اين همه اصرار داشت که عزاداري به همان صورت سنتي برگزار شود؟ (6) چون در طول سيزده قرن تجربه شده بود که اين امور نقش عظيمي در برانگيختن احساسات و عواطف ديني مردم ايفا مي کند و معجزه مي آفريند. تجربه نشان داد که بيش تر پيروزي هايي که در دوران انقلاب و يا در دوران جنگ در جبهه ها حاصل شد، در اثر شور و نشاطي بود که مردم در ايام عاشورا و به برکت نام سيدالشهداء (ع) حاصل مي کردند. اين تأثير کمي نيست. با چه قيمتي مي شود چنين عاملي را در اجتماع آفريد که اين همه شور و حرکت در مردم ايجاد کند؟ اين همه عشق مقدس بيافريند، تا جايي که افراد را براي شهادت آماده کند؟ اگر بگوييم در هيچ مکتب و يا در هيچ جامعه اي چنين عاملي وجود ندارد، سخن گزافي نگفته ايم.
پس اين که بايد غير از بحث و گفتگو کار ديگري براي بزرگداشت حادثه ي عاشورا انجام داد، کاري که در برانگيختن احساسات و عواطف مؤثر باشد، روشن شد. جواب کلي سؤال اين است که انسان فقط به شناخت مجهز نگرديده است. علاوه بر شناخت، نيروي ديگري به نام انگيزش ها و هيجانات وجود دارد که عامل آن، احساسات و عواطف است. اين عوامل نيز بايد تقويت شود تا نقش خود را ايفا کند. برنامه هاي عزاداري از جمله ي اين عوامل است.
در نظر مي گيريم نوجواني را که تازه به رشد فکري رسيده است و مي خواهد همه ي مسائل و پديده هاي اجتماعي و آنچه را در اطرافش مي گذرد بفهمد، و علت آن ها را درک کند، تا ارزيابي روشني از مسائل و پديده هاي پيرامون خود داشته باشد. نوجوان در ايام محرم مي بيند جلساتي تشکيل مي شود، مردم لباس سياه مي پوشند، پرچم هاي سياه نصب مي کنند. او مشاهده مي کند هيأت هاي عزاداري، سينه زني و زنجيرزني تشکيل مي شود و مردم اشک مي ريزند. او شاهد پديده هايي است که سابقه اي در ساير ايام ندارد، يا در ساير اجتماعات ديده نمي شود. طبعاً اين سؤال براي وي مطرح مي شود که اين مراسم به چه منظوري است؟ چرا بايد انسان لباس سياه بپوشد؟ چرا بايد مردم تا پاسي از شب به سر و سينه بزنند؟ چرا بايد اين همه اشک بريزند؟
معمولاً جواب هاي ساده اي داده مي شود که سيدالشهداء (ع) در راه خدا و اسلام شهيد شده اند و بايد به ياد آن حضرت اشک بريزيم؛ و يا اين که عزاداري براي امام حسين (ع) ثواب دارد؛ آن حضرت روز قيامت ما را شفاعت خواهند فرمود. نوجوانان ما کم و بيش چنين جواب هايي را مي شنوند. اما اگر بنده، خودم را در حد جواني با اين پرسش ها فرض کنم، اين پاسخ ها برايم چندان قانع کننده نخواهد بود.
پرسش هايي را که در اين زمينه مطرح مي شود، مي توان به چهار سؤال تحليل کرد. سعي ما بر اين است که هر يک از اين سؤال ها را جداگانه جواب دهيم تا بتوانيم سطح شناخت نوجوانان و جوانان عزيزمان را نسبت به مراسم عاشورا ارتقا بخشيم و فرهنگ عاشورايي را بيش تر روشن کنيم.
چرا بايد حادثه عاشورا را گرامي بداريم؟
چرا بايد خاطره ي حادثه اي را که1360 سال پيش اتفاق افتاده است، زنده کرد و مراسمي به ياد آن خاطره برگزار کرد؟ اين رويداد جرياني تاريخي بوده است که زمان آن گذشته است؛ تلخ يا شيرين، هرچه بوده است آثار آن تمام شده است. چرا بايد بعد از گذشت نزديک به چهارده قرن، ياد آن جريان و آن حادثه را زنده نگه داريم و مراسمي براي آن بر پا داريم؟
پاسخ اين سؤال، چندان مشکل نيست. براي اين که به سادگي مي توان به هر نوجواني تفهيم کرد که حوادث گذشته هر جامعه مي تواند در سرنوشت و آينده آن جامعه آثار عظيمي داشته باشد. تجديد آن خاطره ها در واقع نوعي بازنگري و بازسازي آن حادثه است، تا مردم از آن جريان استفاده کنند. اگر حادثه ي مفيدي بوده است و در جاي خود منشأ آثار و برکاتي به شمار مي رفته است، بازنگري و بازسازي آن نيز مي تواند مراتبي از آن برکات را داشته باشد. علاوه بر اين، در همه ي جوامع انساني مرسوم است که به نوعي، از حوادث گذشته خود ياد مي کنند؛ آن ها را بزرگ شمرده و به آن ها احترام مي گذارند. خواه مربوط به اشخاصي باشد که در پيشرفت جامعه ي خود مؤثر بوده اند، نظير دانشمندان و مخترعان، و خواه مربوط به کساني باشد که از جنبه ي سياسي و اجتماعي، در رهايي ملت خود نقش مؤثري داشته اند و قهرمان ملي بوده اند. همه عقلاي عالم براي اين گونه شخصيت ها آيين هاي بزرگداشتي را منظور مي کنند. اين کار بر اساس يکي از مقدس ترين خواسته هاي فطري است که خدا در نهاد همه ي انسان ها قرار داده است، و از آن به «حس حق شناسي» تعبير مي کنيم. لذا اين خواسته ي فطري همه ي انسان ها است که در برابر کساني که به آن ها خدمت کرده اند حق شناسي و شکرگزاري کنند، آنان را به خاطر داشته باشند و به ايشان احترام بگذارند. علاوه بر اين، ياد آن خاطره ها، در صورتي که در سعادت جامعه تأثيري داشته، مي تواند عامل مؤثر ديگري را در زمان بيان خاطره ها بيافريند. در اين صورت، گويا خود آن حادثه تجديد مي شود.
از آن جا که معتقديم حادثه ي عاشورا حادثه ي عظيمي در تاريخ اسلام بوده است، و نقش تعيين کننده اي در سعادت مسلمان ها و روشن شدن راه هدايت مردم داشته است، اين حادثه در نظر ما بسيار ارزشمند است. لذا بزرگداشت و بازسازي اين حادثه و به خاطر آوردن آن، موجب مي گردد تا بتوانيم از برکات آن در جامعه ي امروز نيز استفاده کنيم. اين جواب را به طور کلي مي توان در مقابل سؤال نوجوان ها ارائه داد و آنان را قانع کرد که زنده نگه داشتن ياد بعضي از خاطره ها و بازسازي برخي از حوادث که در گذشته اتفاق افتاده است، کار عاقلانه اي است، و ممکن است منافع و مصالحي را براي جامعه تأمين کند. همان طور که اصل آن حادثه تأثير مفيدي در جامعه ي آن روز داشته، تجديد خاطره و بازسازي آن نيز مي تواند آثاري متناسب با خود داشته باشد. در پاسخ به سؤال اول که «چرا بايد ياد عاشورا را زنده نگه بداريم؟ » به همين اندازه بسنده مي کنيم.
چرا براي بزرگداشت عاشورا به روش بحث و گفتگو اکتفا نمي شود؟
سؤال دومي که از تحليل آن سؤال کلي به دست مي آيد اين است که زنده نگه داشتن ياد عاشورا فقط منحصر به اين نيست که انسان سينه زني و گريه کند، شهر را سياه پوش کند، مردم تا نيمه هاي شب به عزاداري بپردازند و حتي گاهي روزها کار و زندگي خود را تعطيل کنند؛ مخصوصاً با توجه به اينکه اين امور ضررهاي اقتصادي به دنبال دارد. در حال که ممکن است اين خاطره ها به گونه اي تجديد شود که ضررهاي اقتصادي و اجتماعي کم تري داشته باشد. اين سؤال را بر اساس اين فرض به اين صورت مطرح مي کنم که روحيه ي بسياري از مردم با مسائل اقتصادي و مادي بيش تر سازگار است و مردم به اين مسائل بيش تر توجه دارند. در اين صورت آنان حوادث را بر اثر منافع يا ضررهاي مادي و اقتصادي ارزيابي مي کنند. نوجواني را فرض مي کنيم که هنوز تربيت ديني کاملي نيافته است. ممکن است اين سؤال به ذهن او بيايد که انجام اين قبيل امور ضررهاي اقتصادي در پي دارد. توليد کم مي شود، وقت اشخاص گرفته مي شود، هنگامي که مردم تا نيمه شب عزاداري مي کنند، روز بعد توان کار کردن ندارند. دو ماه جامعه بايد نوعي سستي و رخوت را بپذيرد، براي اين که ياد اين حادثه زنده داشته شود. در حالي که راههاي ديگري نيز براي بزرگداشت واقعه عاشورا وجود دارد. مثلاً جلسات بحث، ميزگرد يا سمينارهايي ترتيب داده شود، و با تماشاي بحث و گفتگو خاطره ي اين حادثه براي مردم تجديد شود. ديگر دو ماه عزاداري و گريه کردن و بر سر و سينه زدن، چرا بايد صورت پذيرد؟ حتي اگر يک مجلس کافي نيست، مي توان مجالس متعدد، کنفرانس و کنگره بر پا کرد. مگر زنده نگه داشتن يک خاطره صرفاً به اين است که مردم بر سر و سينه بزنند و خود را اذيت کنند؟
بعد از اين که پذيرفتيم زنده داشتن ياد عاشورا و حسين بن علي (ع) براي ما مفيد است و در جامعه ي ما اثر مطلوب دارد، سؤال دوم اين است که چرا اين بزرگداشت بايد به اين شکل صورت بگيرد؟ در تمام دنيا هنگامي که مي خواهند از بزرگان خود به بزرگي ياد کنند، مراسمي تشکيل مي دهند، بحث و گفتگو برگزار مي کنند؛ اما چرا مراسم بزرگداشت عاشورا بايد به اين شکل باشد؟
جواب اين سؤال تا حدودي از سؤال اول پيچيده تر است. جواب اين است که البته بحث درباره ي شخصيت سيدالشهداء (ع)، تشکيل ميزگردها، کنفرانس ها، سخنراني ها، نوشتن مقالات و امثال اين قبيل کارهاي فرهنگي، علمي و تحقيقات، بسيار مفيد و لازم است. و البته در جامعه ما نيز انجام مي شود و به برکت نام سيدالشهداء (ع) و عزاداري آن حضرت، بحث، گفتگو و تحقيقات زيادي پيرامون اين امور صورت مي گيرد و مردم نيز معارف را فرا مي گيرند. اين فعاليت ها به جاي خود لازم است، اما آيا براي اين که ما از حادثه عاشورا بهره برداري کامل کنيم، اين اقدامات کافي است؟ يا اين که امور ديگري نيز مثل همين عزاداري ها به جاي خود لازم است؟ جواب دادن به اين سؤال متوقف در اين است که ما نظري روان شناسانه به انسان بيندازيم و ببينيم عواملي که در رفتار آگاهانه ي ما مؤثر است فقط عامل شناختي و معرفت است يا عوامل ديگري هم در شکل دادن رفتارهاي اجتماعي ما مؤثر است.
هنگامي که در رفتارهاي خود دقت کنيم درمي يابيم که در رفتارهاي ما دست کم دو دسته از عوامل نقش اساسي ايفا مي کنند. يک دسته عوامل شناختي، که موجب مي شود انسان مطلبي را بفهمد و بپذيرد. طبعاً مطلب مورد نظر از هر مقوله اي که باشد، متناسب با آن از استدلال عقلي، تجربي و يا راههاي ديگر استفاده مي شود. قطعاً شناخت در رفتار ما تأثير زيادي دارد، اما يگانه عامل مؤثر نيست. عوامل ديگري هم هستند که شايد تأثير آن ها در رفتار ما بيش تر از شناخت باشد. اين عوامل را به طور کلي انگيزه ها، و به تعبيرات ديگري احساسات و عواطف، تمايلات، گرايش ها، ميل ها، غرائز و عواطف مي نامند. اين ها سلسله اي از عوامل دروني و رواني است که در رفتار ما مؤثر است. هرگاه شما رفتار خود را تحليل کنيد، خواه رفتار مربوط به زندگي فردي شما باشد، و خواه رفتار خانوادگي، رفتار اجتماعي، يا رفتار سياسي شما باشد، مي بينيد عامل اصلي که شما را به انجام آن رفتار واداشته است همين عوامل تحريک کننده و برانگيزاننده است. مرحوم شهيد استاد مطهري در اين مورد تشبيهي داشتند. ايشان رفتار انسان را به خودرو تشبيه مي کردند. يک خودرو براي حرکت به دو عامل نيازمند است. عاملي که انرژي مکانيکي را در خودرو توليد کند، تا خودرو به کمک آن بتواند حرکت کند. غير از انرژي مکانيکي، يک خودرو بايد چراغ هم داشته باشد تا راه را بنماياند و خودرو داخل دست انداز و گودال و پرتگاه نيفتد. اگر در محيط تاريکي موتور خودرو خيلي خوب کار کند و انرژي مکانيکي هم توليد کند، اما راه را نبينم، ممکن است با خطرهاي بسيار جدي مواجه شويم. ممکن است تصادفاتي روي دهد که به قيمت جان راننده و سرنشينان تمام شود. پس خودرو بايد علاوه بر داشتن سوخت براي توليد انرژي مکانيکي، چراغ هم داشته باشد تا راه را به ما بنماياند. همچنين وجود انسان هم به دو نوع عامل نيازمند است. عاملي بايد در درون ما باشد تا ما را برانگيزاند. بايد هر کاري ميلي داشته باشيم تا آن کار را انجام دهيم. بايد شور و شوقي نسبت به انجام آن کار پيدا کنيم، علاقه اي نسبت به آن کار داشته باشيم تا بر انجام آن اقدام کنيم. و ديگر اين که بايد بدانيم به چه دليل بايد اين کار را انجام دهيم؟ اين کار، براي ما چه فايده اي دارد؟ و چگونه بايد آن را انجام دهيم؟ موارد از اين قبيل از جمله عوامل شناختي است. اين عوامل را بايد به دقت مورد مطالعه قرار داد و از طريق تجربه يا استدلال فرا گرفت. لازم است با مراجعه به منابع، متناسب با کاري که مي خواهيم انجام دهيم شناختهاي لازم را به دست آوريم. اما فقط شناخت کافي نيست تا ما را به حرکت درآورد.
عامل رواني ديگري نياز داريم تا ما را به سوي کار برانگيزاند و به طرف انجام کار سوق دهد. اين گونه عوامل را انگيزه هاي رواني مي نامند. اسم هاي ديگري هم دارد؛ سائقه، احساسات و عواطف و مانند آنها. اين عوامل در مجموع، ميل به حرکت را در انسان به وجود مي آورد، عشق به انجام کار را ايجاد مي کند، و شور و هيجان به وجود مي آورد. تا اين عوامل نباشد کار انجام نمي گيرد. حتي اگر انسان به يقين بداند که فلان ماده ي غذايي براي بدن او مفيد است، اما تا اشتها نداشته باشد و يا تا اشتهاي او تحريک نشود، به سراغ خوردن آن غذا نمي رود. اگر فرضاً اشتهاي کسي کور شود، و يا به بيماري مبتلا شود که اشتها پيدا نکند، هر چه به او بگويند که اين ماده ي غذايي براي بدن او خيلي مفيد است، تمايلي به خوردن آن پيدا نمي کند؛ پس غير از آن دانستن بايد اين ميل و انگيزه نيز در درون انسان باشد. مسائل اجتماعي و سياسي هم همين حکم را دارد. هر چه شخص بداند فلان حرکت اجتماعي خوب و مفيد است، تا انگيزه اي براي انجام آن حرکت نداشته باشد حرکتي انجام نمي دهد. مي گويد قبول دارم که انجام آن خوب است، اما من بايد انگيزه اي داشته باشم، عاملي بايد مرا به حرکت درآورد تا آن کار را انجام دهم.
حال، بعد از اين که پذيرفتيم بايد حرکت هاي آگاهانه و رفتارهاي انساني دو دسته عوامل شناختي و انگيزشي يا عواطف و احساسات لازم است و بعد از اين که دانستيم حرکت سيدالشهداء (ع) چه نقش مهمي در سعادت انسان ها داشته است، متوجه خواهيم شد اين شناخت خود به خود براي ما حرکت آفرين نمي شود. هنگامي دانستن و به ياد آوردن آن خاطره ها ما را به کاري مشابه کار امام (ع) و به پيمودن راه او وا مي دارد که در ما نيز انگيزه اي به وجود آيد و بر اساس آن، ما هم دوست داشته باشيم آن کار را انجام دهيم. خود شناخت، اين ميل را ايجاد نمي کند؛ بلکه بايد عواطف ما تحريک شود و احساسات ما برانگيخته شود تا اين که ما هم بخواهيم کاري مشابه کار او انجام دهيم. پس تحقق چنين امري نيازمند دو دسته از عوامل است. جلسات بحث و گفتگو و سخنراني ها مي تواند آن بخش اول را تأمين کند، يعني شناخت لازم را به ما بدهد. اما عامل ديگري هم براي تقويت احساسات و عواطف لازم داريم. البته خود شناخت، يادآوري و مطالعه ي يک رويداد مي تواند نقشي داشته باشد، اما نقش اساسي را چيزهايي ايفا مي کند که تأثير مستقيمي بر احساسات و عواطف ما داشته باشد.
هنگامي که صحنه اي بازسازي مي شود و انسان از نزديک به آن صحنه مي نگرد، اين مشاهده با هنگامي که انسان بشنود چنين جرياني واقع شده، يا اين که فقط بداند چنين حادثه اي اتفاق افتاده است، بسيار تفاوت دارد. خود شما مي توانيد اين نکته را در زندگي خود تجربه کنيد. چيزي را که مطلع شديد انجام شده، يا انجام مي شود، اما وقوع آن را نديده ايد، تأثير آن نسبت به زماني که به چشم خودتان ديده ايد که آن حادثه واقع شده، تفاوت زيادي خواهد داشت. همه ي ما مي دانيم که در اين شهر مردم محروم زيادي هستند اما ديدن يک شخص محروم با يک حالت رقت آور مي تواند در ما تأثيري ببخشد که صرف دانستن، هيچگاه آن اثر را ندارد. وقتي انسان حالت رقت آور مريضي و يا حالت طفل يتيمي را ديد، اثري در روح او ايجاد مي شود که هرگز دانستني ها چنين اثري را نمي تواند داشته باشد. اين مطلب را، هم مي توانيم در زندگي خودمان تجربه کنيم و هم از منابع ديني استفاده کنيم.
اکنون به عنوان مثال داستاني را از قرآن کريم يادآوري مي کنم که همه شنيده ايد. مي دانيد که حضرت موسي (ع) از جانب خداوند به کوه طور دعوت شد تا در آن جا عبادت کند. آنچه به مردم گفته شد اين بود که ايشان يک ماه در آن جا خواهد ماند. اما اراده ي خدا آن بود که حضرت موسي چهل روز بماند: «و واعدنا موسي ثلاثين ليله و أتممناها بعشر» (1) آن ده روز را مردم نمي دانستند، و اين آزمايشي براي قوم بني اسرائيل بود تا نشان دهد آنان تا چه اندازه در ايمانشان استوار هستند. بعد از اين که سي روز تمام شد، بني اسرائيل نزد هارون ـ که جانشين موسي بود ـ آمدند و پرسيدند چرا برادرت نيامد؟ از تأخير او معلوم مي شود که ما را تنها گذاشته و خود رفته است. مجدداً پرسيدند چرا موسي نيامد؟ از تأخير او معلوم مي شود که ما را تنها گذاشته و خود رفته است. سامري از اين فرصت استفاده کرد و آن گوساله را ساخت و مردم را به پرستش گوساله دعوت کرد و گفت: «هذا الهکم و اله موسي»، (2) اين خداي شما است و خداي موسي نيز همين است. خدايي که موسي مي گفت من در کوه طور با او مناجات کنم، آن خدايي که موسي را به رسالت مبعوث کرده است، آن خدا همان است که من او را ساخته ام. بسياري از بني اسرائيل در برابر گوساله به سجده افتادند و مشغول پرستش آن شدند. خداي متعال در طور به حضرت موسي وحي کرد که در ميان قومت چنين جرياني اتفاق افتاده است و در طي اين غيبت ده روزه ي تو، مردم گوساله پرست شده اند. حضرت موسي هم شنيد اما عکس العملي نشان نداد. ده روز تمام شد و بعد از چهل روز الواح آسماني را که بر او نازل شده بود براي مردم آورد تا ايشان را به اطاعت از احکام الهي و عمل به شريعت نازل شده دعوت کند. وقتي حضرت برگشت ديد مردم گوساله مي پرستند. به محض اين که ديد در حال پرستش گوساله هستند، عصباني شد، به گونه اي که الواح را به کناري پرتاب کرد: «و القي الالواح و أخذ برأس اخيه يجره اليه» (3) به سراغ برادرش حضرت هارون رفت، و سر او را گرفت و با عصبانيت به سوي خود کشيد و از او بازخواست کرد که چرا اجازه دادي مردم گمراه گردند؟ «أفعصيت أمري» (4)، به کل داستان کاري ندارم. منظورم تذکر فرق بين دانستن و مشاهده کردن است. خدا به حضرت موسي از ماجراي گوساله پرستي قوم او خبر داده بود. حضرت موسي نيز در مورد آن هيچ شکي نداشت. زيرا خبري بود که خدا به او داده بود. وقتي خبر را شنيد چندان آثار غضب در او ظاهر نشد. اما زماني که بازگشت و ديد که مردم گوساله مي پرستند، آشفته شد و نتوانست تحمل کند. به سراغ برادر خود رفت و به او اعتراض کرد. مقصود بيان فرق بين دانستن و ديدن است.
خداي متعال انسان را به گونه اي آفريده است که هنگامي که چيزي را مي بيند يا مناظري را مشاهده مي کند، اثري مي پذيرد که هيچ گاه گفته ها، شنيده ها و دانسته ها آن اثر را ندارد. هرگاه صحنه هايي را بسازيم و بازسازي کنيم، خواه در قالب سنتي و يا با استفاده از روش هاي جديد و به صورت نمايش و فيلم، به گونه اي که جريان عاشورا را براي مردم مجسم کند، بازسازي آن صحنه ها و نشان دادن آن ها اثري دارد که گفتن و دانستن آن ها نمي تواند آن اثر را داشته باشد. نمونه ي اين مسأله را شما خود بارها تجربه کرده ايد. مکررا حوادث عاشورا را شنيده ايد و در ذهن شما جاي گرفته است. مي دانيد امام حسين (ع) روز عاشورا چگونه به شهادت رسيد، اما آيا دانسته هاي شما اشک شما را جاري مي کند؟ وقتي در مجالس شرکت مي کنيد و مرثيه خوان مرثيه مي خواند، مخصوصاً اگر لحن خوبي هم داشته باشد و به صورت جذابي داستان کربلا را براي شما بيان کند، آن گاه مي بينيد که بي اختيار اشک شما جاري مي شود. اين شيوه مي تواند در تحريک احساسات شما تأثيري داشته باشد که خواندن و دانستن چنان اثري را ندارد. به همين نسبت آنچه ديده مي شود به مراتب مؤثرتر از شنيدني ها است. منظور از اين توضيحات آن بود که ما علاوه بر اين که بايد بدانيم چرا ابي عبدالله قيام کرد، و بدانيم که چرا مظلومانه شهيد شد، بايد اين مطلب به گونه اي بازسازي شود تا حتي المقدور بهتر بشنويم و ببينيم تا عواطف و احساسات ما برانگيخته تر شود. هر اندازه اين ها در برانگيخته تر شدن عواطف و احساسات ما مؤثرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگي ما مؤثرتر خواهد بود. بنابراين صرف بحث و بررسي عالمانه ي واقعه ي عاشورا نمي تواند نقش عزاداري را ايفا کند. بايد صحنه هايي در اجتماع به وجود آيد که احساسات مردم را تحريک کند. همين که صبح از خانه بيرون مي آيند مي بينند شهر سياه پوش شده است، پرچم هاي سياه نصب شده است، خود اين تغيير حالت، دل ها را تکان مي دهد. گرچه مردم مي دانند فردا محرم است، اما ديدن پرچم سياه اثري را در دل آن ها مي گذارد که دانستن اين که فردا اول محرم است آن اثر را نمي گذارد. راه انداختن دسته هاي سينه زني با آن شور و هيجان خاص خود مي تواند آثاري را به دنبال داشته باشد که هيچ کار ديگر آن آثار را ندارد.
پس سؤال دوم اين بود که چرا خاطره سيدالشهداء (ع) را فقط با بحث و گفتگو، سخنراني، تشکيل ميزگرد و نظاير آن زنده نگه نمي داريم؟ چرا بايد عزاداري کرد؟ جواب اين است که اين صحنه ها بايد به وجود بيايد که غير از عامل شناخت، احساسي ـ عاطفي نيز در ما تقويت شود. اگر اين عواطف تحريک شود، آن گاه مي تواند اثر کند. نمونه ي چنين تأثيري را مي توانيد در زندگي فردي و نيز زندگي اجتماعي خود بيابد. به خصوص در اين سي ـ چهل سال اخير که حرکت حضرت امام قدس سره عليه دستگاه طاغوت و کفر شروع شد. ملاحظه کرديد که در ايام محرم و صفر نام سيدالشهداء (ع) و عزاداري سيدالشهداء (ع) مردم را به حرکت وادار مي کرد. اين شور و هيجان جز در ايام عاشورا پيدا نمي شود و جز با همين مراسم سنتي عزاداري يا نظاير آن حاصل نمي شود؛ بايد عمل کرد. و رفتاري نشان داد که احساسات و عواطف مردم را تحريک کند، آن گاه اثر بخش خواهد بود. اين جا است که متوجه مي شويم چرا امام قدس سره بارها مي فرمود آنچه داريم از محرم و صفر داريم. (5) چرا اين همه اصرار داشت که عزاداري به همان صورت سنتي برگزار شود؟ (6) چون در طول سيزده قرن تجربه شده بود که اين امور نقش عظيمي در برانگيختن احساسات و عواطف ديني مردم ايفا مي کند و معجزه مي آفريند. تجربه نشان داد که بيش تر پيروزي هايي که در دوران انقلاب و يا در دوران جنگ در جبهه ها حاصل شد، در اثر شور و نشاطي بود که مردم در ايام عاشورا و به برکت نام سيدالشهداء (ع) حاصل مي کردند. اين تأثير کمي نيست. با چه قيمتي مي شود چنين عاملي را در اجتماع آفريد که اين همه شور و حرکت در مردم ايجاد کند؟ اين همه عشق مقدس بيافريند، تا جايي که افراد را براي شهادت آماده کند؟ اگر بگوييم در هيچ مکتب و يا در هيچ جامعه اي چنين عاملي وجود ندارد، سخن گزافي نگفته ايم.
پس اين که بايد غير از بحث و گفتگو کار ديگري براي بزرگداشت حادثه ي عاشورا انجام داد، کاري که در برانگيختن احساسات و عواطف مؤثر باشد، روشن شد. جواب کلي سؤال اين است که انسان فقط به شناخت مجهز نگرديده است. علاوه بر شناخت، نيروي ديگري به نام انگيزش ها و هيجانات وجود دارد که عامل آن، احساسات و عواطف است. اين عوامل نيز بايد تقويت شود تا نقش خود را ايفا کند. برنامه هاي عزاداري از جمله ي اين عوامل است.
پي نوشت ها:
1. اعراف، 142.
2. طه، 88.
3. اعراف، 150.
4. طه، 93.
5. صحيفه ي نور، ج 15، ص 201.
6. همان.
منبع: کتاب آذرخشي ديگر از آسمان کربلا
نویسنده : آیت الله مصباح یزدی
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: عاشورا, محرم, فلسفه ی عاشورا,